top of page
Writer's pictureFacetoFace Ministry

موعظه زن سامری و ماموریت او - چارلز اسپرجن



راه‌های تولد تازه را شناسایی کنید

زن سامری و مأموریت او

چارلز اسپرجن

 

و در همان وقت شاگردانش آمده، تعجّب کردند که با زنی سخن می‌گوید و امّا هیچ‌کس نگفت که، «چه می‌طلبی؟» یا، «برای چه با او حرف می‌زنی؟» آنگاه زن سبوی خود را گذارده، به شهر رفت و به مردم گفت: «بیایید و کسی را ببینید که هرآنچه کرده بودم به من گفت. آیا این مسیح نیست؟» پس از شهر بیرون شده، نزد او می‌آمدند.

 (یوحنا ۲۷:۴-۳۰)


ببینید که خداوند و سرور ما با مهارت الهی خود به دنبال انسانی گمشده می‌گردد و او را می‌یابد! ما باید جماعت‌های بزرگی داشته باشیم در غیر این صورت برای نجات جانها بی‌میل می‌شویم. عادت زمانۀ ما این است که هیچ کاری جز خودنمایی نمی‌کنیم. هر کاری که می‌کنیم، در بوق و کرنا می‌کنیم. دعای من این است که خداوند در ما اشتیاقی قوی به بار آورد که در سکوت و خفا نیکویی کنیم؛ زمانی که هیچ کس ما را نگاه نمی‌کند و حتی یک شاگرد هم نزدیک ما نیست. دعای من این است که بفهمیم که یک جان گمشده آنقدر ارزش دارد که کل روز خود را صرف این کنیم که یک زن سقوط کرده یا یک فرد مست را به سوی نجات‌دهنده هدایت کنیم. مبارک است آن کسی که کار می‌کند و هیچ کس از او باخبر نمی‌شود و پاداش خود را از سرور خود می‌گیرد. خداوند عیسی در گرم‌ترین ساعت روز برای رفع تشنگی رفته بود و با کسی صحبت کرد که مردم فقط به دیدۀ حقارت به او نگاه می‌کردند. مبارک باد نجات‌دهنده، ما مثل شاگردان تعجب نمی‌کنیم که چرا او با آن زن حرف زد، بلکه تعجب ما این است که چرا تو با ما سخن گفتی، مایی که بشدت سقوط کرده، به تو بی‌حرمتی کرده‌ و دل تو را به درد آورده‌ایم. تعجب می‌کنیم که او که جلال آسمان است، نور از نور و همان خدا، خود را به شباهت انسان گناهکار درآورد و به دنبال ما نالایقان رفت. جواب چیزی نیست جز رحمت و دلسوزی نجات‌دهنده!


این فصل را با دقت بخوانید و شفقت او را درک کنید. چقدر آماده بود که با آن زن صحبت کرده و سؤالات او را مطرح کند. هرگز تصور نکنید که سی سال بازنشستگی در ناصره به هدر رفت. اگر جوان بودم، سی سال با رغبت به دنبال او می‌رفتم تا یاد بگیرم چگونه مثل او صحبت کنم، اگر روح او این درس را به من می‌داد. او معلمی کامل بود، زیرا به عنوان انسان به دستورات آسمانی روح القدس گوش داده بود، و بنابراین در شناخت و شایستگی کار خود رشد کرد. همانطور که کتاب مقدس می‌گوید: «خداوندگارْ یهوه زبانِ شاگرد به من بخشیده است تا بدانم چگونه خستگان را به کلام تقویت دهم. او صبح به صبح بیدارم می‌کند؛ آری، گوش مرا بیدار می‌کند تا همچون شاگردان بشنوم. خداوندگارْ یهوه گوش مرا گشود، و من سرکشی نکردم و روی برنتافتم.» او با ارتباط با خدا در خلوت، و با تماشای انسانها منزوی، هم ذهن خدا و هم ماهیت انسان را می‌‌دانست تا بداند چگونه با ذهن انسان رفتار کند. انسانها «مشکل‌دار» هستند و فقط یک شخص عاقل می‌تواند آنها را کنترل کند. بسیاری از افراد احمق تلاش کرده‌اند به زور کسی را به آسمان هدایت کنند، اما در نهایت به جهنم رسیده‌اند. زیرا ارادۀ انسان در برابر این نیروی خشن تسلیم نمی شود، بلکه بیشتر عصیان می کند. جانها را باید با ملایمت و حکمت به نجات هدایت کرد، مانند نجات‌دهنده که زن سامری را به حیات ابدی و حقیقت جذب کرد: بنابراین فقط می‌توانم آن قدرت شگفت‌انگیزی را که در مورد آن زن به کار برد، در جملاتی کوتاه اما پربرکتش خطاب به وی، توصیف کنم.


اکنون لحظه ای تمرکز خود را از آن یگانه پرجلال، انسان کامل و خدای نامتناهی که عاشقانه او را می پرستیم، برمی‌داریم. در اینجا شاگردانش می آیند! آنها به شهر رفته اند تا غذا بخرند - کاری که بسیار ضروری است - تا خود و معلمشان زنده بمانند. اما ببینید! وقتی او را در حال صحبت با زنی می بینند، هر کدام به شکلی، شگفت زده می شوند. برخی گیج شده اند و نمی توانند این پدیده را توضیح دهند. دیگران چنان به نظر می‌رسند که اگر جرأت کنند، مداخله کرده و بر سر زن فریاد می‌زنند: «دور شو، زن شرور. تو چه حقی داری که با رهبر ما صحبت می‌کنی که حتی ما هم لیاقت باز کردن بند کفش‌هایش را نداریم؟ نزدیک شدن تو به او، بی‌حرمتی به اوست. از او فاصله بگیر.» این را با چشمان خود گفتند، در حالی که به خاطر ترس از خداوندش زبانشان بسته بود. زیرا این شاگردان عیسی آلوده به انزجارهای مرسوم آن عصر بودند.

  • اولاً، شخصی که با عیسی حرف می‌زد یک زن بود و این به تنهایی توهین‌آمیز بود. خواهران عزیز من، شما بسیار مدیون انجیل هستید، زیرا فقط به خاطر آن است که به چنین جایگاهی رسیده‌اید. چون ربی‌ها چه می‌گفتند؟ بهتر است احکام شریعت را بسوزانید تا اینکه به زنان تعلیم دهید و اینکه «هرگز مرد گفتگو با زن را طولانی نکند. هیچ کس در خیابان با یک زن صحبت نکند، حتی با همسر خودش.» تصور می شد که زنان برای تعلیم مذهبی عمیق مناسب نیستند و در کل موجوداتی پست هستند. خواهران من، ما فکر نمی کنیم که شما از ما برتر باشید، هر چند ممکن است برخی از شما چنین تصوری داشته باشید. اما خوشحالیم که با شما برابریم و می دانیم که در مسیح عیسی مرد و زن فرقی ندارد. عیسی شما را به جایگاه حقیقی‌تان رسانده، یعنی دوشادوش مردان قرار دارید. حتی رسولان نیز در ابتدا به آن خرافات هولناک آلوده بودند که از دیدن مکالمۀ عیسی با آن زن، شگفت‌زده شدند.

  • علاوه بر این، تعجب کردند که او می تواند با چنین زنی صحبت کند! گمان نمی کنم آنها همه چیز را در مورد شخصیت او می دانستند، اما نگاه آنها به افراد سقوط کرده آنها را فاش می‌کند؛ آنها نمی توانند جسارتی را که معمولاً به خاطر گناه ایجاد می‌شود، پنهان کنند. شاید چنین فکر می‌کردند: «اگر او با یک زن مسن، مادری مقدس در اسرائیل صحبت می کرد، شاید تعجب آور نبود. اما چگونه می تواند با چنین زنی صحبت کند؟» آنها هنوز مأموریت او برای نجات هلاک شدگان و گمشدگان را درک نکرده بودند.

  • از بخت بد، این زن سامری هم بود. یهودیان از سامریان متنفر بودند و آنها را بیگانه و منحرف می‌دانستند، چه کسی جرات داشت پدرشان یعقوب را صدا کرده و خود را راست‌دین بداند؟ یهودیان و سامریان شباهت زیادی به یکدیگر داشتند و می دانید فرقه هایی که به هم نزدیک‌تر می شوند، معمولاً تلخ ترین نفرت خود را نسبت به خویشاوندان خود حفظ می کنند. آنها با کسانی که از ایشان دورند، مدارا خواهند کرد چون در تاریکی و گمراهی هستند و تا حدودی می‌توان آنها را معاف کرد. اما کسانی که بینش زیادی دارند، متنفرند از اینکه با هم رو در رو شوند. ما برای یک مرد کر و لال متأسفیم، زیرا او اصلاً نمی تواند صحبت کند، اما از این که کسی که بتواند کلمۀ «سیبولث» را ادا کند اما زحمت بیشتری به خود نمی‌دهد و آن را «شیبولث» تلفظ نمی کند، خشمگین هستیم. مطمئناً می‌تواند با اندکی تفاوت کلمۀ درست را بگوید. این زن نیز یکی از آن بدعت گذاران سامری بود که جرأت کرده بودند معبدی مخالف معبد اورشلیم برپا کنند و بگویند که آنها نیز قوم خدا هستند. پس شاگردان از او دوری کردند و از اینکه عیسی چنین نکرد، تعجب کردند. چگونه یک مرد نیک می تواند با چنین افرادی مراوده داشته باشد؟ خود من هم حرفهای احمقانه‌ای دربارۀ اختلاط با افراد خاص شنیده‌ام، زیرا ما جرأت می کنیم با آنها بر اساس یک زمینه مشترک ملاقات کنیم تا به یک هدف درست برسیم. گاهی اوقات به این فکر کرده‌ام که آیا زمانی که ابراهیم برای پادشاه سدوم می‌جنگید، مردم هرگز در مورد ابراهیم خوانده‌ بودند؟ شک ندارم که آن پادشاه مرد وحشتناکی بود، اما هنگامی که کشورش توسط پادشاهان مهاجم غارت شد، ابراهیم به نمایندگی از پادشاه سدوم بیرون آمد. این بدین معنا نبود که برای او ارزش قائل بود، بلکه می‌خواست برادرزادۀ خود لوط را نجات دهد. به همین خاطر، تا حدودی با پادشاه سدوم ارتباط برقرار کرد. اما هنگامی که هدفی که آنها بر آن متحد شده بودند حاصل گردید، ببینید که ابراهیم چگونه با شکوه دست از آن مرد می شوید. او می‌گوید: «از اموال تو رشته یا بندکفشی برنگیرم، مبادا بگویی: ”من اَبرام را دولتمند ساختم.“» بنابراین، ممکن است در میان مردم ارتباط یا اتحاد موقتی به وجود آید، با اینکه تفاوتی فاحش دارند و این اتحاد می‌تواند مشروع و مصلحتی باشد زیرا نتیجه‌ای خیر به دنبال دارد. خداوند متبارک ما، در این زن ناپاک، خیریتی را می‌جویید و از این رو، کار او کاملاً موجه بود. از این رو، خرافات پیروان خود را مؤثرتر از کلمات، مورد سرزنش قرار داد.

این مساله، جنبۀ دیگری نیز دارد. چگونه ممکن است این شاگردان تعجب کنند که عیسی با کسی صحبت کرده در حالی که خودشان پیش‌تر توسط او انتخاب و فراخوانده شدند؟ یقیناً وقتی به دیگران اخم می کردند، فراموش کرده‌ بودند که قبلاً در چه وضعیت نابسامانی به سر می‌بردند. اگر فقط به یاد می آوردند که وقتی عیسی آنها را پیدا کرد، کجا بودند و چند بار با انحرافاتشان او را غمگین کرده بودند، این غافلگیری را برای خود نگاه می‌‌داشتند! آه، برادران، از زمانی که خداوند با من صحبت کرده، هرگز از صحبتش با هر کسی تعجب نکرده‌ام: چرا باید از قرار گرفتن او در این وضعیت فروتنانه تعجب کنم در حالی که پیش‌تر برای من خود را پایین آورد؟ انگار برادران فراموش کرده‌اند که خودشان زمانی در مصر بیگانه بودند. فراموش می‌کنند که فیض آنان را شسته و پاک کرده وگرنه همچنان آلوده بودند، زیرا پولس می‌گوید: «بعضی از شما در گذشته چنین بودید.» متاسفم وقتی می‌بینم نجات‌یافتگان به پاکی و روحانیت شگفت‌انگیز تمایل نشان داده و از چیزهایی که عیسی از آن استقبال می‌کرد، دور می‌شوند. افسوس که این شاگردان از نجابت و ملایمت استاد خود بویی نبرده‌اند! رحمت خداوندمان نسبت به گناهکاران بیش از جمیع رحمتهای ماست. محبت او نسبت به گمشدگان فراتر از محبت هزاران ایماندار است، هرچند امیدوارم که قلب های بسیاری از شما برای نجات گناهکار از غضب آینده، بتپد. اما به شاگردان نگاه کنید! ببینید، آن‌جا یوحناست، آن یوحنای شیرین، و با این حال، شگفت‌زده می‌شود. و پطرس با اینکه نیکوست اما خطاکار است و شگفت‌زده شده. توما نیز متفکرانه و متعجب ایستاده است. همۀ اینها مردان نیکویی هستند اما از لطف و رحمت عیسی به این زن بیچاره، متعجب هستند. ای پطرس، یوحنا و یعقوب و باقی شما، به دل‌های خود نگاه کنید و اجازه دهید روح‌القدس تاریکی روح شما را از بین ببرد تا این تعجب متکبرانۀ خود را که مایۀ غم این زن است، کنار بگذارید و با محبت خداوندتان، با او همدردی داشته باشید. دوستان عزیز، هرگز بدترین مردان و زنان را تحقیر نکنیم، بلکه با تمام وجود در پی هدایت آنها به سوی خداوندمان باشیم. آه، مثل عیسی رحمت داشته باشیم! تا پیروان پسر رحیم خدا شویم.


ببینید، در نتیجۀ این رفتار شاگردان، یکی از شیرین ترین کنفرانس هایی که تا به حال برگزار شده بود، قطع شده و در اوج خود به پایان رسید. درست زمانی که عیسی گفت: «من که با تو سخن می‌گویم، همانم». سپس، باید تمام شود، زیرا آنها به اینجا می‌آیند، این افراد سرد و بی‌همدل. با این حال آنها شاگرد بودند، مگر نه؟ اوه، بله، و شاگردان واقعی! اما افسوس که هیچ مزاحمی به اندازۀ شاگردان مسیح، سرزنشگر نیستند و فکر می‌کنند دلسوز ارباب خود هستند. می بینید، آنها در مورد گوشت و نیاز نجات‌دهنده به آن صحبت می‌کنند: این افکار بسیار مناسب بودند، اما نه چندان والا یا معنوی. و آنها تعجب می کنند که عیسی با زنی صحبت می کند، و بنابراین کنفرانس مقدس پایان می یابد و زن باید برود. آه، هنگامی که هر یک از شما به مسیح نزدیک می‌شوید، و او فقط پردۀ نقره‌ای را از چهره عزیزش برمی‌دارد، و چشمان شما شروع به دیدن او می‌کنند، توجه داشته باشید که در را بسته نگه دارید. «اما مردی نیک بر در ایستاده.» بله، اما او به همان اندازه احتمال دارد که مشارکت شما را از بین ببرد. بهترین افراد هم می‌توانند گاهی بین شما و محبوب نفوذ کنند، مشارکتی که به نظر می‌رسید باید در بهشت فرو رود، به سرعت و غم‌انگیز پایان می‌یابد. من پطرس را سرزنش نمی‌کنم که می‌خواست خیمه‌هایی بر پا کرده و در بالای کوه بماند. زیرا به خوبی آگاه بود که در دشت با چه کسی می‌تواند ملاقات کند. آیا شما آرزو نمی‌کردید که بتوانید بخوانید...


-«از سر و صدا و نزاع

شهوت، شکوه و غرور زندگی جدا شده‌اند؛

قلبم را برای آسمان آماده خواهم کرد

و گفتگویم را آنجا خواهم کرد.»


اگر چه کنفرانس به این ترتیب منحل شد، اما نتیجۀ آن جلال خداوند بود، مثل زمانهایی که خدا از شرارت نیکویی پدید می‌آورد. از آنجایی که زن نمی تواند بنشیند و به چهرۀ الهی خداوندش بنگرد و موسیقی غریبی را که از لبان مبارکش جاری است بشنود، خود را به کار مقدس می سپارد: به شهر می رود و با مردان صحبت می کند. این خوب است: وقتی قلب انسان‌ها آنقدر درست است که نمی توانید آنها را از جلال مسیح دور کنید، چیزی برای تأسف وجود ندارد. اگر در ارتباط خصوصی آنها اختلال ایجاد کنید، بلافاصله برای خدمات عمومی آماده می شوند.  بیایید از نشستن مانند مریم زیر پای استاد، برخاسته و مانند مارتا شامی برای خداوند تدارک ببینیم. دوستان عزیز، همیشه در نظر داشته باشید که هر زمان که به خاطر یک فرد احمق [بی ایمان]، از مسیر معمول زندگی خود خارج شدید، بدانید خداوند کار خاصی برای شما دارد. ناراحت نشوید یا سعی نکنید برگردید و در آن مسیر قدیمی قرار گیرید. نه، اگر دستی الهی مسیر را برای شما عوض کرده، به پیش روید؛ او که مدیریت تمام مسیرهای زندگی‌تان را دارد، بهتر از شما می‌داند کدام مسیر را باید در پیش گیرید. من به شخصه مسیحیانی را دیده‌ام که در خانواده‌هایی پرهیزگار و بسیار شاد پرورش یافته اما در میان بی‌خدایان قرار گرفته‌اند، در وضعیتی که انتخاب خودشان نبوده، بلکه ارادۀ خداوند بوده تا پارسایی و خداپرستی را وارد خانواده‌ها کرده و در تاریکی نور باشند. دوست عزیز، شما نیز ممکن است از این کلیسا باشی و روحت در آنجا شکوفا شده باشد و شاید احساس کنی که تبعید شده و داغدار شده ای. خب، اهمیتی ندارد. اگر شما را به کلیسایی فرستادند که همه چیز در آن غم انگیز و مرده است، مانند آتش به آنجا بروید تا آنها را نیز شعله‌ور سازید. خداوندت اجازۀ برهم خوردن آرامش تو را نداده، مگر خدمتی والا برای شما در نظر داشته باشد. در آن صورت، خود را در شما جلال خواهد داد و به شما نیز دلگرمی و عزت خواهد بخشید.


توجه کنید که زن سامری به پیام‌آوری برای مسیح تبدیل می‌شود. او باید از گفتگو با عیسی دست برداشته و برود و دربارۀ او شهادت دهد. با این حال، او بی‌تفاوت نرفت، زیرا به یاد آورد که خداوند در اوایل صحبت گفته بود: «برو شوهرت را صدا کن و به اینجا برگرد». پس او می‌رود تا شوهرش را صدا بزند. خوب است برای حرفی که می‌زنیم، سند و مدرک داشته باشیم. توجه کنید، او دستورات را بسیار آزادانه تفسیر می کند. او فکر کرد همانطور که مسیح گفته بود: «تو پنج شوهر داشته‌ای و آن مردی هم که اکنون با تو زندگی می‌کند شوهر تو نیست.» او نمی توانست ماموریتش را به کسی که شوهرش نبود، محدود کند (مگر به نام)، بنابراین می توانست هر یک از شش مردی را که با آنها زندگی کرده بود، صدا کند، و ممکن بود با تمام مردانی که در میدان شهر پرسه می زنند صحبت کند و آنچه را که دیده است به آنها بگوید. به یاد بیاورید که چگونه نجات‌دهندۀ ما تفسیر بزرگی از رسالت نبوتی خود ارائه کرد. او به عنوان معلم فرستاده نشد، مگر برای گوسفندان گمشدۀ قوم اسرائیل، اما به تمام قلمرو‌ی کشور خود رفت. او به مرزهای صور و صیدون رفت، و در آنجا دختر زنی را شفا داد؛ اگرچه او بیشتر بذر خود را در هکتارهای زمین مقدس کاشته بود، اما بذرهای آن مرزها را درنوردیدند؛ در واقع، او بذر خود را به همۀ اعصار پاشید و در این جزیرۀ وحشی، مبارک [انگلستان] افتاده شد زیرا ثمرۀ آن به جلال نامش منتهی گردید. همیشه فراتر از مرزهای مأموریت خود بروید و از آن قاصر نشوید. بیشتر از توانتان نیکویی کنید، در این صورت موفق خواهید بود. در حقیقت، اگر فقط سعی کنید کاری را که می‌توانید بکنید، کار شما محصول اندکی خواهد داشت؛ اما وقتی با ایمان تلاش می‌کنید کاری را که به تنهایی قادر به انجام آن نیستید، به انجام برسانید، خدا از شما حمایت خواهد کرد و قوت او در ضعفهای شما آشکار خواهد شد.   



ما متوجه می‌شویم که زن کوزۀ آب خود را رها می‌کند. روح خدا به درستی این واقعه را ثبت نمود و به نظر من، تعلیمی در آن نهفته است. اولاً زن سبوی خود را به زمین گذاشت تا با سرعت بیشتری برود. شاید با خود فکر کنید که این یک کوزۀ انگلیسی معمولی است، از آن کوزه‌هایی که با آن باغ را آبیاری می‌کند؛ شاید تصویر آب پاشی گلهای رز به ذهن شما خطور کرده باشد. اما چنین نبود. سبو در واقع کوزه‌ای بسیار بزرگ و سفالین بود و باید آن را روی سر یا شانه‌اش حمل می‌کرد. پس برایش سنگین بود و آن را پایین گذاشت تا بتواند تندتر بدود. او زن عاقلی بود که آن را روی زمین گذاشت تا بتواند سریع‌تر بدود. بعضی‌ها فکر می‌کنند که او به خاطر ماموریتی که یافته بود، فراموش کرد کوزه‌اش را بردارد. این فراموشی مبارک به خاطر این بود که جذب این نقشۀ مقدس شده بود. وقتی کارهای پادشاه ضروری و مبرم است، باید هر مانعی را کنار گذاشت. خداوند ما عیسی، تشنگی خود را فراموش کرد زیرا غیرت داشت که فردی را به آرامش هدایت کند؛ دربارۀ او در مزمور نوشته شده، «اشتها و میل به غذا ندارم.» او در کار آسمانی خود چنان غرق شده بود که گفت: «من غذایی برای خوردن دارم که شما از آن بی‌خبرید.» انسان ندرتاً امور جاودان را احساس می‌کند، مگر زمانهایی که امور زمینی را به فراموشی بسپارد. اگر به او بگویند برای نجات جانش از اتاقی پر از کوزه عبور کند، احتمالاً تعدادی از آنها را می‌شکند. شما نمی‌توانید در آنِ واحد به فکر همه چیز باشید. ذهن شما محدود است و درست نیست که قدرت فکرتان را به دو یا چند هدف تقسیم کنید. پس زن سامری کوزۀ خود را رها کرد. او بدون اینکه فکر کند، عمل نیکو را انجام داد. کوزه مانع او بود، اما شاید برای مسیح و شاگردان مفید بود چون شاگردان می‌توانستند به او آب دهند. عیسی تشنه بود و احتمالاً آنها هم تشنه بودند و می‌توانستند با سبوی خود به او کمک کنند. علاوه بر این، نشانه‌ای بود دال بر اینکه بازمی‌گردد. احتمالاً با خود گفت: «من الان ماموریتی دارم و دوباره برمی‌گردم. این آخرین صحبت من با این معلم بزرگ نبود. برمی‌گردم و دوباره از او می‌شنوم زیرا اکنون او را بهتر می‌شناسم و به او اعتماد بیشتری دارم.» پس جا گذاشتن کوزه نکتۀ مهمی بود. گاهی باید مغازۀ خود را ترک کنید تا فردی را به نجات دعوت کنید. افرادی را به یاد می‌آورید و دلیل آن را نمی‌دانید. شاید دلیلش این باشد که ذهنتان شما را یاد مردی فحاش و مست و یا زنی بدکار می‌اندازد و در دل خود برای یافتن آن گوسفند گمشده بار پیدا می‌کنید. به جرأت می توانم بگویم که زن دوباره کوزۀ خود را برداشت. شما هم به کار خود برمی‌گردید و اشتباه خود را اصلاح می کنید؛ به مغازه می‌روید و همه چیز را درست می کنید. و اگر جانی نجات یابد، از ضرری که متحمل شده‌اید، سود می‌برید.


با موضوع مأموریت زن شروع کردیم. اکنون از شما می‌خواهم که به طور خاص، به نحوۀ صحبت کردن او توجه کنید زیرا در آن تعلیمی نهفته است. او به مردم گفت: «بیایید مردی را ببینید که هرآنچه تا کنون کرده بودم، به من بازگفت. آیا ممکن نیست او مسیح باشد؟» توجه کنید که وقتی او سمت مردم رفت، فقط یک هدف داشت و آن این بود که آنها را نزد عیسی آورد. او فریاد زد «بیایید، ببینید.» در آن لحظه، چیزی دربارۀ گناه‌شان نگفت و سعی نکرد عادات آنها را اصلاح کند؛ ایشان را نزد عیسی خواند تا خودِ عیسی ایشان را هدایت کند. این زن می‌دانست که اگر آنها را نزد مسیح آورد، همه چیز ناگزیر درست خواهد شد. خوب است که فقط به یک هدف شلیک کنید.  طرح خود را انتخاب کنید و یک هدف را در نظر بگیرید نه دو هدف. جان انسانها را به نام خدا نزد مسیح هدایت کنید و هیچ چیز از دست او خارج نیست. برای این کار تلاش کنید. مشتاقانه باید که برای این هدف زندگی کنید و بمیرید، تا مردم با محبت، خون و روح عمانوئیل نجات یابند. زن سامری این هدف را داشت و سعی کرد با اشتیاق فراوان به آن برسد. به شما اطمینان می‌دهم که او به زیبایی گفت: «بیایید مردی را ببینید که هرآنچه تا کنون کرده بودم، به من بازگفت.» شاید با تمام جذابیت‌ها و زبان خوش و فریبنده‌اش و با التماس چشمان درخشانش فریاد زد: «هر یک از شما بیایید. بیایید و خودتان ببینید، مردی که هر آنچه را که انجام دادم به من گفت.» اگر برای انجام مأموریت خداوند می‌روید، قلبتان را با خود ببرید؛ تک تک حروف را با اشتیاق بیان کنید و اگر کاملاً زنده باشید، نیازی نیست که این کار را فراگیرید زیرا به‌طور طبیعی بر دلها خواهد نشست.

او طوری صحبت کرد که انگار خود را فراموش کرده: انگار خود را کاملاً فراموش کرده بود، در عین حال خود را به یاد می‌آورد.به نظر می رسید که کاملاً خود را فراموش کرده است، و با این حال خود را به یاد می آورد. این یک پارادوکس است و نه تناقض. او گفت: «بیایید مردی را ببینید که هرآنچه تا کنون کرده بودم، به من بازگفت.» او به خودش اشاره کرد اما فکر می‌کرد کلمه‌ای دربارۀ زندگی خود نگفته است. شاید می‌ترسید مردم جواب دهند: «باید داستان جالبی باشد!» آنها او را خوب می‌شناختند و احتمالاً برگشته، گفتند: «تو زیبایی، بیا اینجا و به این روش با ما صحبت کن!»؛ نه، او به آنها اجازه داد هر طور که می‌خواهند دربارۀ او حرف بزنند. «بیایید مردی را ببینید که هرآنچه تا کنون کرده بودم، به من بازگفت.»  سادگی اصیل‌گونه و کنار گذاشتن تمام تظاهرها بخشی از قدرت او بود. هرگز سعی نکنید وانمود کنید. خودتان باشید. اگر بدترین گناهان را مرتکب شده‌اید، از آن شرمسار باشید، اما از محبتی که شما را از آن گناه آزاد کرده، شرمساز نباشید و این‌گونه نباشد که به خاطر شرمساری از شهادت دادن اجتناب کنید. برای شما مهم نباشد که مردم چه فکری راجع به شما می‌کنند. فقط به این فکر کنید که آنها دربارۀ عیسایی که شما را بخشیده و احیا کرده، چه فکری خواهند کرد.


توجه داشته باشید که او چقدر کوتاه صحبت کرد. رالف ارسکین او را واعظ زن می نامد. من در مورد درست بودن این عنوان زیاد مطمئن نیستم. اگر زنان به اندازۀ او این قدر کوتاه موعظه می کردند، هیچ کس نمی توانست از آنها ایراد بگیرد؛ شهادت او در تنها یک آیه گنجانده شده و فقط یک دعوت و پرسش است. دیگر نیازی به کلمات نبود، نه حتی یک نیم کلمه! حرف خود را به اندازۀ کافی دقیق بیان کرد زیرا در هدایت مردم نزد عیسی موفق بود و کسی بهتر از او نمی‌توانست موعظه کند. نمی‌توانم اسم این جملۀ او را موعظه بگذارم. اگر من تا این حد مختصر موعظه کنم، اهمیتی به حرفهایم نمی‌دهید. اما اختصار ویژگی خوبی است. هوس مسلط بودن نداشته باشید، فقط بخواهید که جدی باشید.

نکتۀ دیگر اینکه، او بسیار سرزنده بود. «بیایید مردی را ببینید...» کلمات زنده هستند و به هیچ وجه کسل کننده و سنگین نیستند. «بیایید...ببینید.»  تقریباً به اندازۀ پیام معروف ژولیوس سزار برجسته است: «آمدم، دیدم، فتح کردم.» «بیایید مردی را ببینید که هرآنچه تا کنون کرده بودم، به من بازگفت. آیا ممکن نیست او مسیح باشد؟»

نکتۀ بعدی اینکه پیام او بسیار معقول بود. در مورد قوت دقیق گفته های زن بحثهایی وجود دارد، اما اکثر کسانی که ترجمه های دقیقی به ما می دهند با نسخۀ معمول ما تفاوت دارند. این همان چیزی است که او می‌خواست و به آن اعتقاد داشت، اما دقیقاً همان چیزی نبود که او گفت. او احتمالاً گفت: «بیایید مردی را ببینید که هرآنچه تا کنون کرده بودم، به من بازگفت. آیا او می‌تواند مسیح باشد؟»- یا «او مسیح نیست، هست؟» او نگفت که او مسیح است، اما می‌دانست که مردم دوست ندارند مثل او تعلیم بگیرند، به همین خاطر آن را در کمال تواضح مطرح کرد تا مردم خودشان به نتیجه برسند. «آیا او همان مسیحی است که انتظارش را می‌کشیم؟ بیایید و خودتان قضاوت کنید.» او تمام اعتقادات خود را بیان نکرد تا مبادا جبهه بگیرند. او زیرک و عاقل بود. بر طبق روش استادش ماهی گرفت، زیرا حس کرده بود که استاد چقدر ماهرانه او را صید کرده بود. او شاگرد خوبی بود و با فروتنی از دوستی که او را برکت داده بود، الگوبرداری کرد: «بیایید مردی را ببینید که هرآنچه تا کنون کرده بودم، به من بازگفت. آیا ممکن نیست او مسیح باشد؟» همین جمله باعث شد بیایند و ببینند که آیا این زن درست می‌گوید. احتمالاً تصور می‌کردند که این زن بیچاره و گمراه است، اما چون خود را عاقل‌تر می‌پنداشتند، خواستند به این موضوع نگاهی کنند، پس زن به خواسته‌اش رسید. تا ما را متوجه عیسی گرداند!


اما این استدلال بشدت قوی است، پس اجازه بدهید هر طور که می‌خواهد آن را عنوان کند: «بیایید مردی را ببینید که هرآنچه تا کنون کرده بودم، به من بازگفت.» اگر می‌خواست بر طبق عقل و خرد خود بگوید، می‌گفت «او باید مسیح باشد»، و این آخرین نکتۀ من است، یعنی این استدلال بزرگ را نزد مردم مطرح کرد. به قدرت تعقل و منطق این زن توجه کنید. قدرت عیسی برای آگاه شدن از دل و فکر این زن و روبرو کردن وی با خودش، شواهدی قطعی بود که نشان می‌داد مسحی خاص بر عیسی قرار داشت.

اما قبل از اینکه به این موضوع بپردازم، باید از شما بخواهم که کل این پیام کوتاه زن سامری را کامل‌تر بررسی کنید. این پیام از دو بخش تشکیل شده ایت. تا کنون اولی و دومی را متوجه شدید و اکنون ما آنها را برای شما شرح می‌دهیم. موعظۀ او دو بخش دارد.

اولین) بخش دعوت است: «بیایید مردی را ببینید که هرآنچه تا کنون کرده بودم، به من بازگفت.»

دومین) بخش استدلال است: «آیا او می‌تواند مسیح باشد؟»


۱. ابتدا به موضوع دعوت می‌پردازم. این دعوت بسیار هوشمندانه و خالصانه است. این زن می‌گوید: «بیایید، ببینید.» این پیشنهادی منصفانه است و روح‌القدس از طریق آن با ذهن مردم کار می‌کند. این زن نمی‌گوید، «شما باید حرف من را باور کنید.» نه، نه! او بسیار منطقی است: می‌گوید: «بیایید خودتان ببینید»: و این دقیقاً چیزی است که می‌خواهم امروز صبح به همۀ شما که هنوز ایمان نیاورده‌اید، بگویم. خداوند من عیسی گرانبهاترین چیزی است که می‌توانم تصور کنم. بیایید و او را بچشید! او بامحبت است و به شکلی توصیف ناپذیر روح مرا برکت داده است؛ اما نمی‌خواهم که شما به خاطر حرف من که می‌گویم: بیایید و خودتان ببینید، ایمان بیاورید. آیا راه بی‌طرفانه‌تری هم وجود دارد؟ او را با دعا بجویید: با ایمان به او اعتماد کنید: انجیل او را شخصاً بچشید. این نصیحتی قدیمی است «بچشید و ببینید که خداوند نیکوست» و «خداوند لشکرها می‌گوید: مرا بدین‌سان بیازمایید.» در حقیقت، این کلام مسیح به شاگردان نخستینش است: «بیایید و ببینید» و وقتی از دیگران خواهشی داشتند، به آنها می‌گفتند: «بیایید و ببینید.»

علاوه بر این، این دعوت زن مسئولیتی را برای ایجاد می‌کند. او می‌گوید، «بیایید و ببینید.» پس من به شما می‌گویم، اگر نیایید و نبینید، دیگر کاری از عهدۀ من برنمی‌آید. من نمی‌توانم ضمانت کنم: خودتان قضاوت کنید و وجدانتان را پاک کنید. بیایید و خودتان ببینید. اگر نیایید، تقصیر خودتان است. اما اگر بیایید، جستجو و تفحص شما در نهایت به برکت منتهی می‌شود. شنوندگان عزیز، شاید انجیل را برایتان موعظه کنم، اما نمی‌توانم به جای شما نزد مسیح بروم. وظیفۀ من این است که شما را مجاب کنم و از طریقی که می‌توانم شما را به نجات‌دهنده هدایت کنم، اما مسئولیت شخصی خود را بپذیرید. تا روح‌القدس شما را هدایت کرده و نزد عیسی آورد. چون این برکت را خودتان بر جان خود می‌پذیرید. باید بیایید، توبه کنید و وایمان آورید: باید حیات جاودان را برای خود دریافت کنید. هیچ چیزی جز این اعتقاد فردی نمی‌تواند شما را نجات دهد. دعوت این زن نصیحتی نیکو در این زمینه بود.

پس آیا این موضوع به زیبایی بیان نشده تا همدردی خواننده را برانگیزاند؟ او نمی‌گوید، «بروید و مردی را ببینید.» خیر، می‌گوید، «بیایید و مردی را ببینید»، چیزی مثل این جمله: «همراه من بیایید. من شما را نزد او می‌برم.» نباید بگویید من به قدر کافی او را دیده‌ام و برایم مهم نیست که دوباره برم و الان شما را تنها می‌فرستم چون از او خسته شدم. نه، بیایید. همراه من بیایید- با هم می‌رویم. هر چقدر بیشتر او را ببینم، اشتیاقم برای دیدن او بیشتر می‌شود. بیایید این مرد شگفت‌انگیز را ببینید. دوستان عزیز، وقتی سعی می‌کنید جانی را نجات دهید، سعی نکنید از فرمول «بروید» استفاده کنید، بلکه از فرمول «بیایید» استفاده کنید. وقتی انسان فریاد می‌زند: «من نمی‌توانم نزد مسیح بروم» یا «من نزد مسیح نخواهم رفت»، با چشمانی اشک‌آلود به او نگاه کنید و فریاد برنید، «ای دوست، من گناهکاری مثل شما هستم و امیدی جز خون گرانبهای عیسی ندارم. بیایید، اجازه دهید برایتان دعا کنم: بیایید با هم نزد عیسی برویم.» سپس، وقتی دعا می‌کنید، نگویید «خداوندا، من یکی از مقدسینت هستم و این گناهکار را نزد تو آورده‌ام.» شاید این جمله درست باشد اما این سخن گفتن عاقلانه نیست. فریاد برآورید: «خداوندا، این دو گناهکار را که مستحق خشم هستند، نزد تو آورده‌ام و از تو می‌خواهم با رحم و شفقتت، نجات‌دهنده را به ما بدهی و دلهای ما را با روحت احیا کنی.» خدا اینگونه به مبشرین کمک می‌کند تا دیگران را نزد او آورند. وقتی می‌گوییم: «بیایید» برویم و خودمان راه را هدایت کنیم، کاری را که از دیگران انتظار دارید، خودتان انجام می‌دهید و فکر می‌کنید قدرت آن فراتر از عقل است. آیا دلتان می‌خواهد که گناهکار برگشته و به شما بگوید، «خوب نصیحت می‌کنی اما آن را برای خودت نگه دار»؟ نه، بلکه «بیایید مردی را ببینید که هرآنچه تا کنون کرده بودم، به من بازگفت.» دل این خواهر در یک کلام سخن گفت: «بیایید.»


این زن به شکلی مبارک خود را محو نمود. من در مورد برادرانی شنیده‌ام که موعظۀ آنها به خاطر ادعای پارسایی‌شان، بی‌اعتبار شده است. آنها می‌خواهند به شما این حس را منتقل کنند که صحبت‌های آنها درجه یک است و ماهیتی الهی و برجسته دارد. وقتی صحبتش تمام می‌شود، معمولاً مردم با تعجب می‌گویند، «هرگز از چنین مرد باهوشی چیزی نشنیده ‌بودم.» اما او آنگونه که باید عاقل نبوده زیرا کسی که موعظه می‌کند، باید خودش را فراموش کند؛ در حقیقت، مشاهدات در مورد او به این شکل شد: «من هیچ فصاحتی نیافتم. هر کسی ممکن بود این‌طور حرف بزند اما چیزی را احساس کردم که هرگز حس نکرده بودم.» ماهی‌ها چیز زیادی دربارۀ ماهیگیر نمی‌دانند، اما این را وقتی می‌فهمد که صید می‌شود. وقتی حقیقت به قلب شنونده می‌نشنید، نوع صحبت و نطق اهمیتی ندارد. این زن طوری صحبت نمی‌کند که تحسین مردان سامری را برانگیزد، بلکه با این نصیحت آنها را جذب می‌کند: «بیایید، مردی را ببینید...» چیزی که او دربارۀ خودش گفت برای جلال و تمجید نجات‌دهنده بود. این جملۀ یحیی تعمید دهنده بسیار عظیم است: «او باید بالا برود و من باید کوچک شوم.» «یحیی کوچک و کوچک شود تا مسیح بزرگتر شود. فقط یک دنیای بزرگ وجود دارد و مسیح و شما در آن هستید. هر چقدر فضای بیشتری را اشغال کنید، فضای کمتری برای عیسی می‌ماند؛ و وقتی محو می‌شوید، عیسی تماماً حضور دارد و این دقیقاً باید هدف شما باشد. هر خادمی باید از دعوت معقول این زن الگو بگیرد.


۲. اکنون با استدلال مطالب خود را به پایان می‌رسانم. این استدلال در اینجا پنهان شده و اگر کمی روی متن تمرکز کنید، به آن پی خواید برد. زن سامری آن را پنهان می‌کند زیرا قانع شده که آنها با آن موافقت کرده‌ند. اینکه «اگر عیسی مسیح است، پس لازم است با من بیایید و او را ببینید.» او دربارۀ این موضوع بحث نمی‌کند زیرا هر سامری آن را قبول داشت. اگر عیسی، همان مسیح است، پس باید برویم و به او گوش دهیم، به او نگاه کنیم و پیروان او بشویم.


شنوندگان عزیز، من موظفم این استدلال را برای بسیاری از شما مطرح کنم، زیرا به اندازۀ این مردم سامری عملگرا نیستید. شما ایمان دارید که عیسی همان مسیح است؛ بسیاری از شما هم همین اعتقاد را دارید. پس چرا به او به عنوان نجات‌دهنده‌تان ایمان نمی‌آورید؟ شما هرگز به خدا بودن او شک نکردید، پس چرا او خدای شما نیست؟ مسیح می‌گوید، «اگر حقیقت را به شما می‌گویم چرا به من ایمان نمی‌آورید؟» اگر این همان مسیحی است که خدا فرستاده تا گناهان انسان را بردارد، چرا به دنبال او نمی‌روید تا از گناهانتان خلاص شوید؟ اگر این همان کفاره‌ای است که خدا فراهم کرده، چرا آن را نمی‌پذیرید؟ اگر این همان چشمه‌ای است که گناهانتان در آن شسته می‌شود، چرا شسته نشدید؟ دلیلی برای این کارتان وجود ندارد؛ این غیرمنطقی است. اگر نجات‌دهنده‌ای هست، کسی که تعلیم درست دیده، سوگند می‌خورد که او را خواهد پذیرفت. اگر چشمه‌ای هست که می‌تواند گناه را پاک کند، پس باید خود را در او شست. اگر بدین ترتیب انسان می‌تواند با خدا آشتی کند، باید به سوی این راه بشتابد. این زن در آن مقطع بحثی نکرد زیرا نیاز به بحث کردن نداشت. لازم به ذکر نیست و همین کافیست.


اما بحثی که مطرح کرد این بود: «این مردی که کنار چشمه نشسته است، آیا او مسیح نیست؟» چگونه آن را ثابت کرد؟ اول اینکه، احتمالاً اینطور گفت: «او باید مسیح باشد زیرا خود را بر من آشکار کرده: هرآنچه تا کنون کرده بودم، به من بازگفت. ای زن عزیز، بس است، مطمئناً او کل زندگی تو را فاش نکرده. او فقط بی‌عفتی‌هایت را فاش کرده نه چیزی دیگر. اما حق با او بود. آیا تا به حال در شب تیره و تار بیرون بودید که نوری چشمک زن را ببینید؟ شاید بسیار کوچک باشد اما تمام منظره را آشکار کند. یک شئ را روشن می‌کند اما در لحظه، اطراف شما را مثل روز روشن می‌کند. پس وقتی خداوند عیسی مسیح شهوت این زن را آشکار کرد، بدیهی است که زن کل زندگی‌اش را در یک صحنه دید و در حقیقت، خداوند تمام کارهایی را که کرده بود به او بازگشت. آیا فکر می‌کنید که او گفت: «آیا این مسیح نیست؟»


عزیزان، هیچ کس خود را مسح شده ثابت نمی‌کند، مگر آنکه گناهانتان را به شما نشان دهد. اگر معلمی به شما امید دهد که بدون توبه یا حس گناه نجات پیدا می‌کند، او از مسیح نیست. از شما می‌خواهم هر امیدی جز مسیح را که ادعا می‌کند ناامیدی شما را محو می‌کند، از خود دور کنید. اگر خود را گناهکار محسوب نمی‌کنید، نمی‌توانید مسیح را به‌عنوان نجات‌دهنده بشناسید. این روزها برخی ایمانی پوچ را موعظه می‌کنند و به مردم طوری اطمینان می‌دهند که انگار تولد تازه، حس گناه و توبه‌ای وجود ندارد. اما اینطور نیست: «شما باید از نو متولد شوید.» تولد بدون درد نیست. اعتماد به مسیح باعث می‌شود از گناه متنفر شده و بخاطر آن سوگواری کنیم. انسان از چیزی که آن را نمی‌داند، متنفر نمی‌شود. اما این زن با گناهش روبرو شد و این ملاقات ثابت کرد که مسیح موعود با او کار داشت. انبیایی که به توبه کاری ندارند، در جایی که هیچ صلحی وجود ندارد، بالاخره یک صُلحی برمی‌آورند. زخم را برمیدارد اما عیسی آن را می‌شکافد و فساد آن را به بیمار نشان می‌دهد و بعد آن را می‌بندد و با روغن آسمانی، شفا می‌دهد. دلی که نشکسته مرهم نمی‌خواهد. کسی که هرگز رنجی نکشیده، نیاز به تسکین ندارد. کسی که همیشه پارسا بوده، نیازی به پارسا شدن ندارد. کسی که هیچ آلودگی نداشته نیاز به شستشو ندارد. نه. و این کاری است که مسیح موعود می‌کند. او بیماری را آشکار می‌کند و این ثابت می‌کند که فرستادۀ خداست زیرا او با سستی و چابلوسی پیش نمی‌رود، بلکه مستقیم می‌رود سراغ حقیقت. استدلال او این است: او باید مسیح موعود باشد زیرا مرا با خودم روبرو کرد. «او آماده بود تا مرا پاک سازد، در حالی که پیش از این ناپاکی خود را نمی‌دیدم.» چشم گناهکار هرگز آمادۀ دیدن نجات‌دهنده‌اش نیست، مگر زمانی که گناه را ببیند. وقتی انسان از قوت خود ناامید می‌شود، برمی‌گردد و در چشمان مهربان پسر انسان امید را می‌یابد. اما تا آن زمان، اتفاقی نمی‌افتد. عیسی خود را آشکار کرده و اکنون این زن می‌گوید، «می‌بینم که مرا می‌شناسی و همه چیز را دربارۀ من می‌دانی.» شگفت‌انگیز است که ردای انجیل دقیقاً اندازۀ انسان می‌شود. وقتی آن را بر تن می‌کند، حس می‌کند که خیاط این لباس سایز دقیق او را می‌دانسته. شاید ضعف یا نقصی در خود دارید. اما به زودی می‌فهمید که عیسی همه چیز را دربارۀ شما می‌داند، زیرا نجات او دقیقاً این فقدان را پر می‌کند. حوضی وجود دارد، زیرا او می‌دانست که من ناپاکم. ردایی وجود دارد چون او می‌دانست که من برهنه‌ام. مرهمی وجود دارد زیرا می‌دانست که من کورم. انگشتری برای من هست زیرا می‌دانست که من نیاز به چیزی داشتم که رحمتش را از خاطر نبرم. کفشهایی برای پاهای برهنۀ من هست و ضیافتی برای گرسنگی‌ام. برای هر یک از نیازهایم تدارکی دیده و این علم مطلق نجات‌دهنده‌ام را ثابت می‌کند. آن زن گفت: «او همه چیز را دربارۀ من می‌داند. باید حکمت مطلق داشته باشد؛ حتماً او مسیح است.» این بحثی نیکوست، درست نیست؟


انگار این را به دیگران هم می‌گوید: «[زن سامری می گوید] ظاهراً این موضوع برای من مهمتر از شماست چون او شخصاً با من حرف زده. پس مطمئنم که او مسیح است. اما خودتان بروید و شخصاً به این نتیجه برسید.» برادران، اگر خداوند عیسی مسیح تمام کارهایی که شوهر سوم این زن کرده بود را به او می‌گفت، قدرت این کلمات کمتر از زمانی بود که مسیح کارهای خودِ این زن را بازگو کرد. وقتی شخصاً این محکومیت را درک می‌کنیم و به وضعیت و شخصیت خود پی می‌بریم، قدرتی که بر دل و فکر ما می‌گذارد، بسیار خاص است، تا جایی که می‌گوییم: «این همان مسیح است.» همچنین، برادران من، عمل جراحی که به دست خداوند انجام می‌شود را به خاطر آورید، وقتی زخمی بودم، حاضر بودم فریاد بزنم: «ببینید که او چگونه با من رفتار می‌کند. هیچ دستی به اندازۀ او قوی و در عین حال ملایم نیست: طبیبی چون او نیست که دلی چون شیر و دستی به لطافت دست یک زن داشته باشد. می‌توانم قوت او را بر خود احساس کنم و در عین حال، حس می‌کنم که با محبت و لطافتش مرا در آغوش گرفته است. او یقیناً مسح شده و فرستادۀ خداست که شکستگی‌های مرا ببندد زیرا قلب شکستۀ مرا درمان کرده است. برای من ثابت شده، پس شما هم بیایید و این را مثل من تجربه کنید.


علاوه بر این، شاید نیرویی در این جملات وجود داشته باشد که تا به حال به آن توجه نکرده‌اید. این زن می‌گوید «بیایید ببینید» انگار می‌گوید «بیایید تا بفهمید، چون وقتی سر چاه آمدم، او با خشم به من نگاه نکرد و وقتی به او آب ندادم، عصبانی نشد و نگفت «ای زن بدکار با تو حرفی ندارم.» نه، در همان لحظه حس راحتی با او داشتم. بیایید مردی را ببینید که آنقدر با من احساس راحتی می‌کرد که هر آنچه کرده بودم، به من بازگفت. مطمئنم که او مسیح موعود است. مسیح موعود می‌آید تا چشمهای کوران را باز کند و باید در بین کوران باشد تا معجزه کند. زندانی‌ها جزو پایینترین طبقات هستند و با این حال، او نزد ایشان می‌رود. پس بیایید. من اول می‌روم و شما را به او معرفی می‌کنم.

این موعظۀ کوتاه این زن بود و چقدر زیبا آن را بیان کرد! اما من چیزی به آن اضافه می‌کنم که او از آن خبر نداشت، اما ما از آن آگاهیم. کاش می‌دانستم چطور چیزی به شمایی که هنوز ایمان نیاورده‌اید بگویم تا شتابان نزد مسیح بروید، اما چیزی که می‌خواهم بگویم این است. فرض کنید در این دنیا هیچ وقت نزد مسیح نیایید و بدون ایمان به او بمیرید. خدا این فرصت را به شما داده که بدون شنیدن از او و پذیرفتن او، از این دنیا نروید. اما اگر بمیرید و روز آخر با صدای وحشتناک شیپور از قبر بلند شوید و بشنوید «برای داوری بیا، برای داوری بیا» چه بخواهید چه نخواهید، خواهید آمد و مردی را می‌بینید که روی تختی بزرگ و سفید نشسته و امتها را داوری می‌کند؛ آیا می‌دانید با شما چه می‌کند؟ کارهایی را که کرده‌اید به شما بازگو می‌کند و صحنه‌ها از جلوی چشمان ذهنتان عبور می‌کند و حرفهایتان بار دیگر در گوشتان صدا می‌کنند. پریشان می‌شوید. شاید صحنۀ امروز صبح برای شما زنده شود و وجدانتان به شما بگوید: «آن روز صبح در خیمه بودی. پیام انجیل به روشنی برای تو بازگو شد، آن هم توسط کسی که اشتیاق داشت که نجات یابید. اما تمام آن درخواستها را رد کردی.» به شما می‌گویم که شنیدن تمام کارهایی که کرده بودید از زبان عیسی، برای شما چون جهنم خواهد بود و آنگاه با این دلیل روبرو می‌شوید: «آیا این مسیح نیست؟» اما افسوس که او نجات‌دهندۀ شما نیست چون او را رد کردید. پس به شما می‌گوید: «شما را صدا زدم اما مرا رد کردید. دستانم را به سوی شما دراز کردم اما هیچ کس اهمیتی نداد.» روایت کارهایی که کرده‌اید با این تمام می‌شود: شما رحمت را رد کردید، عیسی را رد کردید، به نجات پشت کردید، از او نخواستید که شما را نجات دهد، پس گذشتۀ شما، آتش ابدی برایتان فراهم کرد. خواست خدا این بود که هیچ کس این وضعیت اسفبار را تجربه نکند. اگر قرار بود یک نفر را از میان این جماعت انتخاب کنم که تا ابد مجبور شود زندگی‌اش را مرور کند، کجا باید او را پیدا کنم؟ نه حتی جرات ندارم یک نفر را انتخاب کنم. هیچ کس، حتی بدترین مرد یا زنی که در اینجا حضور دارد. اگر می‌توانستم هم این کار را نمی‌کردم. ای خدا با رحمت خودت اجازه نده هیچ کس وحشت دور بودن از حضور جلال قدرتت را تجربه کند.

به نام عیسی،

آمین.



Charles Haddon Spurgeon September 10, 1882

Scripture: John 4:27-30

Comments


facebook.png
twitter.png
mail.png
whatsapp.png
telegram.png
bottom of page